آخر منُ به باد داد..

ساخت وبلاگ
پلی می‌شود؛ 

- آخر من و به بـاد داد، رویای باز اومدنت..

چه می‌گوید مگر که این همه، به دور دوووورها پرت می‌شوم؟ دنیا در دو ثانیه تبدیل به سطل زباله‌ی سایز کوچک می‌شود و تمامِ تمامِ تمامِ خاطرات، حرف‌ها، رویاپردازی‌ها و علایقم مچاله می‌شوند و در آن جا می‌شوند!! 

من اما باز هم پلی میکنم، پلی میکنم، پلی میکنم.. آنقدر که دیگر حتی نخواهم به این فکر کنم که چرا، چنین چیزی قدرتِ پرتاب کردنِ مرا دارد؟ بعدترها به این فکر خواهم کرد، وقتی یک موزیک قدرتِ جابه‌جا کردنم را دارد، منصافه‌نست که‌ تو بتوانی مرا بسازی و دوباره، دوباره، دوباره و دوباره ویران کنی..

***

امتحان میدهم، یک مثلا جا انداختم!! امتحان داده‌ام مثلا.. همزمان با جواب دادن به سوال‌های روی برگه، به سوال‌های بی‌ربطِ توی مغزم هم جواب میدهم! یکی از هم‌کلاسی‌هایم که از دوازده‌جلسه سرِ هم دو جلسه را آمده بود، دستِ چپش را بالا و پایین میکند که نگاهش کنم، سوال‌های توی مغزم و صندلیِ راست‌دستِ‌نامرتبت به من و چپ‌دست بودنم، به اندازه‌ی کافی‌ ‌مرا کلافه کرده، دیگر حوصله‌ی این را ندارم که‌ به همکلا‌سی‌ِ بی‌مصرفم نگاه کنم و با کمالِ میل پاسخ سوالِ دو را به او برسانم! 

از وقتی که‌ فهمیدم حرف‌هایم نه‌بوی عشق که بوی تعفن می‌دهد، تصمیم گرفته‌ام خودخواه باشم! اصلا به من چه مربوط که درسش را نخوانده؟!  به یک نگاهِ‌زیرچشمی و یک شانه‌بالا انداختن بسنده میکنم که یعنی "نمیدونم" ..

یک‌ساعتِ اول جواب سوال‌هایی که می‌دانم را می‌نویسم، به محضِ ورودِ استاد به راهرو، از صندلی بلند شده، کیفم را بر میدارم، کارتِ ورود به جلسه و خودکارها را داخل کیف می‌گذارم و برگه را به مراقب می‌دهم و بدون نگاه کردن به کسی‌ به دلیلِ فرار از پاسخ دادن به این سوال که ؛ "چرا انقدر زود برگه رو دادی" میروم..

گوشی را از جیبم برمی‌دارم، خالی.. خالی‌تر از ذهنِ یک بچه از فکر به فیزیکِ‌ سومِ‌تجربی!! از پله پایین میروم، حیاط را رد میکنم، به سمتِ ماشین میروم.. به محضِ استارت زدن، یک نفر به شیشه‌ی ماشین ضربه میزند، دوست دارم نشنیده بگیرم اما تکرار میکند.. شیشه را که پایین میدهم میگوید؛

- سلام کجایی تو هیچ معلوم هست!؟ سه روز هرچی زنگ میزنم جواب نمیدی! تلگرامم که آنلاین نمیشی، پیامم میزنم انگار نه انگار! چیکار میکنی؟

من هم که مثلِ همیشه‌ی این اواخر، حوصله‌ی جواب دادن ندارم، همزمان با دنده‌عقب رفتن و تلاش برای خارج کردنِ‌ ماشین از بین‌ دو ماشینِ دیگر، می‌گویم؛ سلام، سرم شلوغه..

یاسمن که حالا‌ دیگر مطمئن شده مشکل از کجاست، عقب می‌رود، ماشین را که در می‌آورم از جلوی ماشین رد می‌شود، در را باز میکند، سوار می‌شود و در را آرام می‌بندد، بسته نمی‌شود، دوباره باز و بسته میکند، Aux را وصل می‌کند، همزمان با گشتنِ او دنبال موزیک مورد نظرش، حرکت میکنم و می‌گویم؛ ساکت بشین لطفا..

موزیک را پیدا کرده است انگار، حالا دیگر دانشگاه را رد کرده‌ایم، یاسمن صندلی‌اش را جلو می‌دهد، گوشی را روی پایش میگذارد و می‌گوید؛ 

- فراموشش کن.. خودت میدونی که دیگه برنمی‌گرده.. اگه قرار بود برگرده، اون حرفا رو بهانه قرار نمیداد که بره! تهشم جوری رفتار کنه که انگار..

حرفش‌ را می‌بُرم و میگویم؛ قرار بود ساکت باشی.. تو هیچ‌چی نمیدونی! مقصر منم.. تمومش کن..

صورتش را به سمتِ راست می‌چرخاند و خواننده شروع به خواندن میکند دیگر ؛

- آخر من و به بـاد داد، رویای باز اومدنت..

---------------------------------------------------------

_فیلم‌نوشت: ‏فقط دیوونه‌ها هستن که ،

برای چیزهایی که مطمئن هستن بهش نمیرسن تلاش می‌کنن،
خب من هیچ وقت خودم رو آدم عاقلی نمیدونم..

Big Fish

_هم‌گوشی:   ( همان آهنگی‌ست که قدرتِ پرتابِ مرا دارد.. )

_موزیک‌نوشت
: تو هر نفس که از تو دورم زندگی جهنمِ، روزگار من بدون تو یه ترس مبهمِ ..
میدونم عزیزِ جونم جام تو قلب تو، گــُمه، ولی میخوامت ..
هر ثانیه تو رو میخوادش این دلِ بیمارِ من، تو ازم دیوونه ساختی خنده دارِ حالِ من..
دادی من و دستِ این شب و رفتی تنها بشم، ولی میخوامت ..
پنهون نشو هی رو برنگردون دیوونه میشم ! 
این رسمش نبود که عاشق کنی و نمونی پیشم..
تو خوابم نمیدیدم زندگیم و وقف تو باشه، آره راحت میگفتم جونم بره من؛ عاشق نمیشم ..

صبحِ‌دل‌انگیز...
ما را در سایت صبحِ‌دل‌انگیز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khandehayekeshdar بازدید : 257 تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1396 ساعت: 12:36